در دوران راهنمایی، مدرسه نسبتا شلوغی داشتیم و رابطه بین دانش آموزها خیلی گرم و صمیمی بود. من همیشه جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه بودم. زمان المپیادهای علمی دانش آموزی که می شد، مدیر مدرسه به سراغم می آمد و می گفت باید آماده شوی، امید مدرسه برای کسب رتبه به شماست. حس خوبی بود، گرچند بار مسئولیتی هم داشت و فشار درسی را به من افزایش می داد. با همه سختی ها و آسانی ها، دوران راهنمایی داشت به انتها می رسید. یک روز بعد از تعطیل شدن کلاس، چند دقیقه ای وقت اضافه داشتیم. ما که عاشق فوتبال بودیم، مثل همیشه قرار شد با دوستان مسابقه فوتبال بگذاریم. در حین بازی من زمین خوردم و دست راستم به شدت آسیب دید. به هر ترتیب بود، با دست چپ، دست راست را بغل کردم و به همراه یکی از دوستان به منزل برگشتم. پدرم در را باز کرد و از ماجرا مطلع شد. همراه پدر به دکتر رفتیم، و خلاصه بعد از عکس برداری و تشخیص شکستگی مچ دست، دکتر دست من را تا شانه در گچ گرفت! گچ گرفتن دست مشکل اصلی نبود، مشکل امتحانات پایان ترم و بعد از آن امتحان ورودی دبیرستان های خاص بود که باید در روزهای بعد شرکت می کردم! من که بادست در گچ نمی توانستم بنویسم، با همراهی ناظر امتحان شخصی در کنارم قرار داده شده بود که من سوالات را بخوانم، جواب دهم و ایشان روی برگه بنویسد. برای امتحانات حفظی روش خوبی بود، اما امتحان ریاضی و علوم خیلی سخت گذشت. به اندازه کافی دانش آموز باهوشی بودم که حتی با وجود قلم دست نگرفتن امتحانات پایان ترم را به خوبی پشت سر بگذارم.
بعد از امتحان های مدرسه، نوبت به مرحله اصلی رسیده بود. دو آزمون ورودی داشتم، دبیرستان تیزهوشان و دبیرستان دانشگاه لرستان. هر دوی این دبیرستان ها جزو مدارس مطرح شهر بودند و آزمون ورودی داشتند. در واقع کنکور بچه ها حساب می شد! از همه استان داوطلب داشت و آزمون جدی هر سال برایشان برگزار می شد. ما هم با دست گچ گرفته، سر آزمون تیزهوشان رفتیم. یک آقای میانسال را کنار من گذاشتند که برای پر کردن پاسخنامه چهارگزینه ای آزمون کمک کند. اما بر عکس امتحانات مدرسه، سوالات سخت تر از آن بود که بتوان ذهنی حل کرد. از طرفی هم زمان خیلی محدود بود و من برعکس همیشه، کارم در سر آزمون بسیار کند پیش می رفت. بالاخره آزمون تمام شد و من از نتیجه ناراضی به خانه برگشتم. چند هفته بعد نوبت آزمون دبیرستان دانشگاه لرستان بود. نباید می گذاشتم این آزمون هم به بدی آزمون قبل پیش برود. به همین خاطر با هماهنگی دکتر، گچ دست را بازکردیم و اینبار تا پایین آرنج دست را در گچ بستیم. انگشتان دست را هم آزاد کردیم تا بتوانم قلم دست بگیرم. هر چند نوشتارم از قبل خیلی کندتر شده بود، ولی همینکه می توانستم با دست خودم بنویسم خبر خوشی بود.
آزمون در داخل دانشگاه لرستان برگزار می شد. یادم هست، ساختمان چند طبقه بزرگی بود. تمام طبقات پر از داوطلبان آزمون شده بود. صندلی من طبقه دوم بود. من که اینبار برای نوشتن نیاز به کمک کسی نداشتم، مستقیم صندلی خودم را پیدا کردم و نشستم. انگیزه خوبی پیدا کرده بودم، با شروع آزمون سریع کارم را شروع کردم. همچنان کندتر از قبل بودم، ولی بد هم نبود. بالاخره می توانستم، مسئله ها را بخوانم و تلاشم را برای حل آنها انجام دهم. کمی وقت کم آوردم، ولی نتیجه خیلی بهتر از آزمون قبل بود. بعد از آزمون، با رضایت نسبی به خانه برگشتم. چند مدت بعد، دست من خوب شد و دکتر گچ دست را باز کرده بود. نتایج آزمون ها هم آمد. همانطور که انتظار داشتم، دبیرستان تیزهوشان قبول نشدم. اما نتایج دبیرستان دانشگاه خبر خوبی داشت. در اواخر لیست قبولی ها اسم خودم را پیدا کردم. با وجود در گچ بودن دستم، توانسته بودم از بین این همه داوطلب نمره قبولی کسب کنم. این نتیجه از همه نمرات و آزمون هایی که داده بودم، خبر بهتر و خوشحال کننده تری برای من بود.  پدرم هم خیلی خوشحال شد. از اینکه می دید حتی با دست بسته هم نتیجه گرفته بودم، خیلی به من روحیه داد و تشویقم می کرد. 
بالاخره وارد دبیرستان شدیم، و درس های دبیرستان را شروع کردیم. دوران تحصیل در دبیرستان دانشگاه لرستان بسیار دوران خوبی بود. همه دانش آموزان بهترین های مدرسه های قبلیشان بودند. سطح کلاس ها کاملا با مدارس دیگر متفاوت بود. در حدی که حتی معلم های دبیرستان گاهی از سوالات دانش آموزها به چالش کشیده می شدند. این موضوع هم در دروس محاسباتی مثل ریاضی و فیزیک مشهود بود و هم در دروس انسانی. در بین این دانش آموزان باهوش هم من جزو خوب ها بودم. رشته ما ریاضی بود و همیشه اساتید ریاضی و فیزیک و شیمی من را تحسین می کردند. البته یک برگ برنده هم داشتم. دایی من استاد ریاضی دبیرستان بود و یکی از بهترین معلم های معروف شهر و از قضا معلم ریاضیات دبیرستان تیزهوشان. هر وقت که می خواستم یک موضوع را مفهومی و دقیق یاد بگیرم پیش ایشان می رفتم و اصطلاحا دوپینگ می کردیم. بعد از جلسه با دایی یک قدم از بقیه بچه ها جلوتر می افتادم. اثر جلساتی که با در دوران دبیرستان با دایی داشتم هیچ وقت از خاطرم فراموش نمی شود. آنقدر از نوع برخورد ایشان با مسائل ریاضی الگو گرفته بودم که از سخت ترین سوالات هم نمی ترسیدم و عمیقا رویشان فکر می کردم. یکی از دلایلی که باعث شد به حیطه ریاضیات علاقه مند شوم قطعا راهنمایی ها و درس های ایشان بود. 
سه سال دبیرستان و یک سال هم پیش دانشگاهی را به خوبی پشت سر گذاشتم. دوستان خوبی در این مدت داشتم که هنوز هم با برخی شان در ارتباط هستم. آن دوران خیلی موبایل و دوربین های عکاسی در اختیار نبود. به همین خاطر عکس یا ویدیوی زیادی از آن دوران ندارم. ولی خاطرات دوران دبیرستان به خوبی در ذهنم به جای مانده اند. ​​​​​​​​​​الان که به گذشته فکر می کنم، به نظرم انتخاب مدرسه مناسب باعث قرار گرفتن در یک محیط سالم می شود که برای رشد نوجوان بسیار مهم است. از اینکه پشتوانه خوبی مثل پدر و مادرم داشتم که به خوبی من را در این مسیر تشویق و همراهی می کردند خدای متعال را شاکرم. 

دوران دبیرستان

اگر از دوستان و همکلاسی های دوران دبیرستان دکتر مهدی شاداب فر کسی این متن را می خواند، ممنون خواهیم شد که اگر خاطره یا عکسی از این دوره دارند در بخش ارتباط با ما ارسال نمایند تا به اسم خودشان در وبسایت بارگذاری شود.

سبد خرید

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش