تازه دوران دکتری را پشت سر گذاشته بودم؛ دورانی پر از بالا و پایین ها، خستگیها و شیرینیها. هنوز خاطره شبهای بیپایان نوشتن مقاله، استرسهای دفاع پایاننامه و رفتوآمدهای اداری فارغ التحصیلی از ذهنم پاک نشده بود. با این همه، وقتی مدرکم را گرفتم، احساس کردم تازه یک مرحله از زندگیام تمام شده و مرحله مهمتری آغاز شده است. سی ساله بودم و پر از امید به آیندهای که میخواستم برای خودم بسازم.
برای من تصمیم سختی نبود. ادامه مسیر در قالب یک دوره پسادکتری منطقیترین و جذابترین انتخاب به نظر میرسید. در طول سالهای تحصیل، فرصت داشتم با گروههای پژوهشی متعددی در دانشگاههای مختلف چین آشنا شوم. این آشنایی نهتنها افق دیدم را گسترش داده بود، بلکه به من کمک کرد تا درک بهتری از تواناییها، حوزههای کاری و رویکردهای علمی آنها پیدا کنم. پس از فارغالتحصیلی، به سراغ همان گروههایی رفتم که از نظر علمی قویتر بودند و زمینههای پژوهشیشان بیشترین نزدیکی را با علاقهمندیها و اهداف تحقیقاتی من داشت. اینطور شد که مکاتبه با آنها را آغاز کردم تا بتوانم مسیر پسادکتری خود را در همکاری با یکی از آنها شروع کنم.